وقتی آرامش بهای تحقیر است
صلحی که برآمده از یکجانبهگرایی، فشار نظامی، تهدید سیاسی یا محاصره اقتصادی باشد، نه تنها صلح نیست، بلکه ابزاری برای تثبیت سلطه و تحمیل خواستۀ طرف غالب است.
صلحی که برآمده از یکجانبهگرایی، فشار نظامی، تهدید سیاسی یا محاصره اقتصادی باشد، نه تنها صلح نیست، بلکه ابزاری برای تثبیت سلطه و تحمیل خواستۀ طرف غالب است.
به گزارش پایگاه خبری-تشکیلاتی بعثنا، رضا الفتی یوسفیان، مسئول سابق بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان مرکز شهید بهشتی تهران در یادداشتی نوشت:
صلح، مفهومی است که همواره در ذهن ملتها با واژگانی چون آرامش، امنیت، ثبات و پایان خشونت همراه بوده است. بشر، بهمثابه موجودی اجتماعی و عقلانی، ذاتاً به دنبال زیستن در محیطی فارغ از تنش و تهدید است. هیچ جامعهای به خودی خود مشتاق جنگ و درگیری نیست، چرا که جنگ، ویرانی، فقر، ناامنی و آسیبهای روحی و جسمی گسترده بهدنبال دارد. با این حال، باید اذعان کرد که صلح نیز زمانی ارزشمند و پایدار خواهد بود که بر پایههای عدالت، توازن منافع، احترام متقابل و به رسمیت شناختن حقوق مشروع طرفین استوار باشد.
صلحی که برآمده از یکجانبهگرایی، فشار نظامی، تهدید سیاسی یا محاصره اقتصادی باشد، نه تنها صلح نیست، بلکه ابزاری برای تثبیت سلطه و تحمیل خواستۀ طرف غالب است. در چنین شرایطی، صلح ماهیت خود را از دست میدهد و به پوششی برای استمرار بیعدالتی، نقض حاکمیت ملی و تحقیر تاریخی تبدیل میشود. پذیرش اینگونه صلحها، گرچه ممکن است از شدت تنش در کوتاهمدت بکاهد، اما نه تنها به آرامش حقیقی نمیانجامد، بلکه زخمهای عمیقی در حافظۀ جمعی یک ملت بهجا میگذارد.
تجربههای تاریخی گواه آناند که صلحهای ناعادلانه، بستر شکلگیری بحرانهای جدیتری در آینده بودهاند. بهعنوان نمونه، پیمان ترکمانچای در سال ۱۸۲۸ میلادی، که پس از شکست نظامی ایران در جنگ دوم با روسیه امضا شد، نمونهای آشکار از صلحی است که از طریق اجبار تحمیل شد. این پیمان نه تنها منجر به جدایی بخشهای مهمی از سرزمین ایران شد، بلکه با واگذاری امتیازاتی مانند حق کاپیتولاسیون، عزت و استقلال کشور را زیر سؤال برد. از سوی دیگر، پیمان ورسای در پایان جنگ جهانی اول، که با تحمیل سنگینترین شروط بر آلمان همراه بود، بهجای آنکه صلحی پایدار ایجاد کند، به تولد خشم اجتماعی، رشد ملیگرایی افراطی و در نهایت، بروز جنگی ویرانگرتر یعنی جنگ جهانی دوم انجامید. این وقایع تاریخی نشان میدهند که هر صلحی که در آن یکی از طرفین احساس شکست، تحقیر و از دست دادن مشروعیت کند، نه پایان خشونت، بلکه آغاز شکل دیگری از منازعه است.
افزون بر آن، صلح تحمیلی میتواند آثار روانی و اجتماعی جبرانناپذیری بر ملت بازنده داشته باشد. مردمی که احساس کنند بدون دفاع، حقوقشان پایمال شده و منافعشان نادیده گرفته شده است، دچار سرخوردگی، بیاعتمادی به ساختارهای حاکم و تضعیف روحیه ملی میشوند. در چنین شرایطی، حس تحقیر میتواند به عامل گسست اجتماعی، بحران اعتماد عمومی و افزایش گرایش به افراطگرایی بدل شود. از سوی دیگر، دشمنی که به واسطۀ فشار توانسته اهداف خود را پیش ببرد، این موفقیت را بهعنوان الگویی برای آینده تلقی خواهد کرد و احتمال تکرار چنین فشارهایی افزایش خواهد یافت.
بنابراین، صلح تنها زمانی میتواند مشروع، پایدار و ارزشمند باشد که در بستر انصاف، توازن قدرت، احترام به حاکمیت ملی و درک متقابل شکل گیرد. در غیر این صورت، آنچه به نام صلح ارائه میشود، نه یک دستاورد انسانی، بلکه شکلی از تسلیم تحقیرآمیز است؛ تسلیمی که ممکن است ظاهر آرامشگونه داشته باشد، اما در باطن، ملتی را در مسیر تضعیف تدریجی قرار میدهد. این صلحهای نابرابر، آرامشی سطحی و شکنندهاند که با کوچکترین تلنگر، میتوانند به خشمی انفجاری منتهی شوند.
صلح واقعی، حاصل قدرت، مقاومت هوشمندانه، دیپلماسی متعادل و وفاداری به اصول عدالت است. این صلح، نتیجه گفتوگو و تعامل است، نه باجدهی و تسلیم. ملتی که در مسیر صلح، عزت، هویت و استقلال خود را حفظ کند، قادر خواهد بود آیندهای پایدار و سرافرازانه برای خود رقم بزند. اما اگر صلح را به بهای از دست دادن این ارزشها بپذیرد، ناگزیر، امنیت خود را نیز از دست خواهد داد. چنین ملتی دیر یا زود، یا درگیر جنگی دوباره خواهد شد، یا در سایه تحقیر، دچار اضمحلال تدریجی خواهد گشت.